چشمش افتاد به چوبه دار
عصبی گشت وغیضی وغضبی
بانگ برزد که : ای خیانتکار
توهم از دودمان مابودی
سخت وحشی شدی و وحشت بار
ما سر و کارمان به صلح وصلاح
تو به جرم وخیانتت سروکار
نرده کعبه حرمتش کم بود
که شدی دار شحنه ؟ شرمی دار
دار بعد از سلام وعرض ادب
وزگناه نکرده استغفار
گفت :مانیز خادم شرعیم
صورت ، اخیارگر یا اشرار
هر کجاپند وبند درمانند
نوبت دار می رسد ناچار
منبری را که گیر ودارش نیست
همه از دور وبر کنند فرار
لیک منبر فرونمی آمد
باز بر مرکب ستیزه سوار
دار هم عاقبت زجادررفت
روبه در تاکه بشنود دیوار
گغت : اگر منبرتومنبر بود
کا ر مردم نمی رسید به دار
«شهریار »